ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ ... 
امروز داشتم در مورد همسر جانبازان شيميايي فکر مي کردم. ديدم همه مان به شدت مديون همسرانمان هستيم.

سيدجلال که به خواستگاري شاش آمدند. مي گفت وبال همسرم مي شوم. ولي بالاخره به چه کسي بله گفت!

از خودگذشتگي تک تک شان يک فيلم است. واقعاً معجزه است. زندگي کردن با يک جانباز شيميايي که هيچ کس موقعيتش را درک نمي کند.

مردم جسم شيميايي ها را هم نمي شناسند، چه برسد روحيه شان را، در هواي آلوده که نمي توانند نفس بکشند. دويدن و پله برايشان ممنوع است، در محيط هاي بسته مثل اتوبوس و مترو و سينما و يا نزديک دود سيگار و قليان، جان مي دهند.

ديگران هم نمي توانند سرفه هاي خلط دار و بوي دهان ايشان را تحمل کنند.

هيچ کس نمي داند يک جانباز شيميايي شب ها را چگونه صبح مي کند.

کسي نمي داند حمل و نقل کپسول اکسيژن و دستگاه بخور سرد و مصرف چندين اسپري و قرص و عمل جراحي ماهانه يعني چه؟

کسي نمي فهمد اضافه شدن استرس هاي سفر خارجي و ويزا و هزينه ي سفر و اقامت و درمان در کشور خارجي به استرس هاس کار و زندگي و فرزند يعني چه؟

و اين همه را جانباز نيست که تحمل مي کند، همسر جانباز است که صبورانه تحمل مي کند.