ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ ... 
ديروز در راهرو «لونگن کلينيک» با ناصر رد مي شديم که يک بيمار ايراني ديديم نمي توانست با پرستار ارتباط برقرار کنه، حرفاشو که ترجمه کرديم، کنجکاو شديم ببينيم از کجا اعزام شده.

در اشنويه شيميايي شده بود و مشکل «فيبروز ريه» داشت. دو سال پيش شوهر خواهرش که وکيل مقيم آلمان است.، مصدوميتش به وسيله ي سلاح هاي شيميايي عراق را در دادگاه احراز کرده و با توجه به محکوميت شرکت «پايلوت پلان» به دليل کمک به حکومت صدام در توليد سلاح هاي شيميايي خسارت هنگفتي گرفته است.

الآن هم مشغول درمان بود و خانواده اش را هم آورده بود. به نظر نمي رسيد قصد مراجعت داشته باشد!

شيطنتم گل کرد و پرسيدم: پشيمان نيستي رفتي جنگيدي؟

پرسيد: تو پشيماني؟

گفتم: سؤال را با سؤال جواب نده!

دستي به صورتش کشيد و گفت: اگه همين الآن آقا بگه درمانت را ول کن بيا يک ثانيه هم مکث نمي کنم!

چنان محکم اين جمله را گفت، که خنده مان بند آمد!

از من پرسيد: تو بريدي؟ خانواده ات بريده؟ جانباز ديدي بريده باشه؟

ناصر گفت: جانبازها که همه مثل هم نيستند. قطع نخاعي ها يک عالمي دارند،غيرنظامي ها، سرباز وظيفه ها!

رفيقمون محکم پرسيد: توي اون ها سراغ داري؟

ناصر رفت توي فکر.

گفت: من خيلي پاپي شدم ببينم اين جانبازهايي که بعضي مواقع اعتراض مي کنند چه کساني هستن؟ مي دونيد به چه نتيجه اي رسيدم؟ همه شون يا موجي بودن و يک ساعت بعد پشيمون مي شدن. يا اصلاً سابقه ي جبهه نداشتن و يه جورايي آره!

ناصر گفت: اين قدر مطلق نگو! اين همه فشار و کمبود، کسي داد نزنه تعجب داره!

گفت: اشتباه نکن! منظور رسيدگي مسئولان نيست. منظور مشکل با اصل نظام و رهبريه!

ناصر رو به من گفت: دکتر رجايي فرد رو يادته؟ و رو به او ادامه داد: گلوله ي مستقيم تانک نزديکش خورده بود. مخچه اش آسيب ديده بود تعادل نداشت و تشنج مي کرد. به سختي و به رغم مخالفت دانشگاه دکتراي داروسازي اش را گرفت. با بنياد خيلي مشکل داشت. يک شب خواب آقا رو ديد! نمي دونم چي شنيده بود که خانمش مي گفت با گريه از خواب پريد، تا ده دقيقه گريه اش بند نمي آمد! بعد از اون ديگه هيچ کاري به کار بنياد نداشت!