درب کنسرو بازکن برقی

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ ... 
امروز با يک دختربچه در بيمارستان ساسان آشنا شدم. از سردشت آمده است. سه سال از پايان جنگ مي گذرد و يک دختر بچه ي پنج ساله که به شدت دچار عارضه هاي شيميايي است. از مادرش پرسيدم، گفت در حادثه ي هفتم تيرماه شصت و شش شيميايي شده.

بعد توضيح داد آن روز صدام با 9 بمب خردل شهر مرزي سردشت را مورد حمله قرار داده که حدود صد نفر به شهادت رسيده اند و چند هزار نفر شيميايي شدند.

يادم آمد حلبچه در اسفند همان سال مورد حمله ي شيميايي قرار گرفت. گاز اعصاب همه ي مردم شهر حلبچه را در جا کشت و صحنه هاي دلخراشي به وجود آورد. به همين دليل همه ي دنيا حلبچه را شناختند. اما چون سردشت يک شهر ايراني بود و تبليغ در مورد آن ممکن بود روحيه ي مردم را تضعيف کند، در سکوت ماند.

الآن چه بايد کرد؟

دخترک، سرفه هاي شديدي مي کند. مادرش براي پزشک مشکلات اش را مي شمارد. سرماخوردگي هاي پياپي، سوزش چشم و بوي بد دهان؛ و شايد مشکلاتي که خودش هم نمي دانست.

مادرش مي گفت سالي دو سه بار مجبور است براي درمان به تهران بيايد ولي دخترش هنوز جانباز شناخته نشده است. او مي گفت مثل او صدها نفر در سردشت هستند و چون سردشت امکانات تخصصي ندارد مجبورند به اروميه يا تهران يا شهرهاي ديگر بروند. اين ديگر يک مظلوميت مضاعف است.