جبهه، اي سرزمين بيبي خميده، سرزميني که آبت از چشمان آن يگانه دردانه عالم سرچشمه گرفته و بسيجيهايت با لالايي و قصه غم و غربت و دوري و چشماني کبود و دستي نيلي و ... به خواب ميرفتند.
ميبيني جبهه! تو هم مانند رقيه (س) غريبي و مانند علي (ع) تنهايي و مانند حسن (ع) غربت را چشيدهاي. خدايا ميشنوم! آري ميشنوم! اين صداي زمزمهي کيست که اين قدر جانسوزانه طلب حلاليت ميکند و فرياد ميزند:
«انا مجنون الحسين» و هربار صدايش استوارتر و جانسوزانهتر از قبل است.
چه زيبا قرآن را ميخواند و چه دلربا آيات حق را زمزمه ميکند، طوري ميخواند که گويا اين آيات بر جانش نفوذ کردهاند و آنقدر عظيم است که او را جذب کرده. فرشتگان را ببين که بر او سجده ميکنند و بالهايشان را پهن کردهاند و با شهپرهايشان سايباني ايجاد کردهاند. خداي من پس اين فرشتگان در صحراي کربلا چه کردند.
آري اينجا جبهه است، جبهه يعني بهشت خدا بر روي زمين.
التماس دعا