• وبلاگ : رهروان كوي عشق
  • يادداشت : شهدا شرمند ه .....
  • نظرات : 3 خصوصي ، 52 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    هر جمعه به جاده آبي نگاه مي كنم و در انتظار قاصدکي مي نشينم كه قرار است

    خبر گامهاي تو را براي من بياورد، گامهاي استوار و دستهاي سبزت را.

    اگر بيايي، چشمهايم را سنگفرش راهت خواهم كرد.

    تو مي آيي و در هر قدم، شاخه اي از عاطفه خواهي كاشت و قاصدکي را آزاد خواهي كرد.

    تو مي آيي و روي هر درخت پر شكوه لانه اي از اميد براي كبوتران غريب خواهي ساخت.

    تو مي آيي در حالي كه دستهايت پر از گلهاي نرگس است. تو دل سرد يكايك ما را با نواهاي

    گرمت آفتابي مي کني و كعبه عشق را در آنها بنا خواهي كرد.

    تو مي آيي و دست نوازش بر سر ميخك هايي خواهي كشيد كه باد كمرشان را خم كرده است

    تو حتي بر قلب كاكتوسها هم رنگ مهرباني خواهي زد.

    تو مي آيي و با آمدنت خون طراوت و زندگي در رگهاي صبح جريان پيدا خواهد كرد.

    تو مي آيي اي پسر فاطمه، يوسف زهرا يا مهدي.