نا گه رجز هجوم خواندند
بر گرده ي گردباد راندند
شستند به خون شب زمين را
شمشير به آسمان رساندند
تا باغ جنون ثمر دهد باز
در مزرعه بذر جان فشاندند
زان وادي بي نشانه آن شب
يک يک همه را به نام خواندند
ماندند به عهد خويش و رفتند