چشم ها پرسش بي پاسخ حيرانيها دستها تشنه ي تقسيم فراوانيها با گل زم سر راه تو آذين بستيم داغهاي دل ما ، جاي چراغانيها حاليا دست کريم تو براي دل ما سرپناهي است در اين بي سر و سامانيها وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهي اي سرانگشت تو آغاز گل افشانيها فصل تقسيم گل و گندم و لبخند رسيد فصل تقسيم غزل ها و غزلخوانيها سايه ي امن کساي تو مرا بر سر بس تا پناهم دهد از وحشت عريانيها چشم تو لايحيه ي روشن آغاز بهار طرح لبخند تو پايان پريشانيها