الهي!
همه به تن غريبند و من به جان و دل غريبم،
همه در سفر غريبند و من در حضر غريبم. الهي!
عاجز و سرگردانم نه آنچه دارم دانم و نه آنچه دانم دارم. الهي! مکش اين چراغ افروخته را و مسوز اين دل سوخته را.
همچون بيد مي لرزم که مبادا به هيچ نيرزم. الهي!فاسقان زشتند،زاهدان مزدور بهشتند،
اي منعم و توّاب و اي آفريننده ي خلقان از آتش و آب، بر رخ از خجالت گرد داريم و در دل از حسرت درد داريم و روي از شرم گناه زرد داريم،
اگر بر گناه مصرّيم، بر يگانگي مقرّيم.
در دلهاي ما جز تخم محبت مکار و بر جان هاي ما جز باران رحمت مبار.
موفق باشيد