چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ درد عشق 

نامه اي براي محمود

مصطفي رحيمي

سلام محمود!

شايد اين صدمين نامه اي است که برايت مي نويسم. نود و نه تاي قبلي را جواب ندادي و نمي دانم چرا. اما من از رو نمي روم. باز هم مي نويسم، مي نويسم و مي نويسم. اگر تو به خواندن نامه هايم رغبتي نداري، من با آن ها زندگي مي کنم.

حالم بد نيست و روزگار، همه فراز و نشيبش مي گذرد. ملالي نيست به جز دوري شما که آن هم بعيد مي دانم به اين زودي ها برطرف گردد. بچه ها هم خوب هستند، راستي محمود، بچه ها همه پير شده اند، زن دارند، بچه دارند و بعضي نوه و نتيجه. اگر بيايي باورت نمي شود.

رزمنده هاي تيز و چابکي که در صبحگاه هاي کرخه، در يک چشم بر هم زدن خودشان را به بالاي تپه و کنار چادر گردان مي رساندند، حالا مويي سفيد کرده اند و بزرگ فاميل شده اند. شوخي که نيست؛ بيست سال از آن ايام مي گذرد و خودش عمري است. صبح که مي شود، هر کدام شان در گوشه اي از شلوغي شهر گم مي شوند و ديگر پيدايشان نمي کني و فقط مجالس ياد شماست که همچون کهربايي پرقدرت، همه را از لابه لاي جمعيت بيرون مي کشد و دور هم جمع شان مي کند و اين معجزه اي است که فقط از شما بر مي آيد.

محمود عزيز!

در ايام خاطره انگيز والفجر 8 خواستم شهادت زيبايت را تبريک بگويم. جاده فاو – ام القصر براي من نام آشنايي شده است که هيچ گاه از حافظه ي خسته ام نمي رود. به هيچ وجه از اين اسم متنفر نيستم چرا که خاکي که با خون تو رنگين شده است سزاوار احترام است.