«تو نيلوفري ، گلبرگهايت را باز كن »
همه چيزهاي دست و پا گير را به دريا بريز ...
زورق وجود خود را خالي كن .
در پايان ، خود را نيز در اين دريا غرق كن .
بگذار از تويي تو نشاني بر جاي نماند .
« از خود نيز خالي شو ، هيچ چيز را باقي مگذار »
وقتي از همه چيز و همه خود خالي شدي ، آنگاه ، همه هستي تو را از خود پر و سرشار مي كند .
خدا ساكن وجود تو مي شود .
نور مي شوي .شور مي شوي .خنده مي شوي .عشق مي شوي .
به آب و آئينه و آفتاب مي پيوندي .
ظرف ذهن تو كوچك و حقير است .
بايد دروازه هاي دل بي مرز خود را باز كني .
«فقط دل است كه گنجايش خدا را دارد .»
برخيز و خود را از همه چيز خالي كن ؛
وقتي خود را خالي كني ، همه چيز و همه كس مي شوي .
قطره بودي دريا مي شوي .......
«اگر كسي هستي و بر در خدا مي كوبي ،
مطمئن باش ، كه اين در به رويت باز نخواهد شد
هيچكس باش و بيا
آنگاه خواهي ديد كه :
در و دروازه و منزل تويي .خانه تويي .
صاحبخانه خداست .
خواهي ديد كه از ابتدا كسي جز او ساكن اين خانه نبوده است .»
برخيز ....
زورق وجو خود را خالي كن
هيچكس باش و بيا ...........
«مسيحا برزگر »