بعونک يا محبوبو باذن مولانا مهدي (عج)
اين روزها رنگ تو بوي غريبي دارد !نمي دانم خوشحال از آمدنت باشم يا غمگين از نيامدنت ؟در پيچاپيچ پوچ هياهوهاي اين شهر هزار رنگ،رنگ آمدنت را گم کرده ام.نه رويت را مي بينم و نه صدايي را از تو مي شنوم !از اولين روزي که بسم اله نجوا با تو را نجوا کردم،چه روزها و چه شبها که رنگ آفتاب و نور مهتاب را نديدمخودت خوب مي داني دليلش راجز اين نبود که مي خواستم بگويمدوستت دارم.اما اگر چه بهترين ِ دوستدارانت نيستماما افتخارم اين است که در سينه، مهر تو را دارمو ديگر هيچ ....من کجا و از تو گفتنمن را چه به دعوت به سوي تومن فقط مي خواستم از عشقم بگويمبه توو به آمدنتمشکلات يکي پس از ديگري آمدند و رفتندو اينکاين هم نجوامي دانم که حوض نقاشيم بي ماهي استامااين تنها تازگي دلم رابراي تو مي خوانمباشد که وجودت را خوش آيد،با وجود تمامي کمي و کاستيهايش.والسلام ....
از زمين و زمان به گوش جان مي رسد
نقل از وبلاگ سوشيانس