ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ درد عشق 

بعونک يا محبوب
و باذن مولانا مهدي (عج)

اين روزها رنگ تو بوي غريبي دارد !
نمي دانم خوشحال از آمدنت باشم يا غمگين از نيامدنت ؟
در پيچاپيچ پوچ هياهوهاي اين شهر هزار رنگ،
رنگ آمدنت را گم کرده ام.
نه رويت را مي بينم و نه صدايي را از تو مي شنوم !
از اولين روزي که بسم اله نجوا با تو را نجوا کردم،
چه روزها و چه شبها که رنگ آفتاب و نور مهتاب را نديدم
خودت خوب مي داني دليلش را
جز اين نبود که مي خواستم بگويم
دوستت دارم.
اما اگر چه بهترين ِ دوستدارانت نيستم
اما افتخارم اين است که در سينه، مهر تو را دارم
و ديگر هيچ ....
من کجا و از تو گفتن
من را چه به دعوت به سوي تو
من فقط مي خواستم از عشقم بگويم
به تو
و به آمدنت
مشکلات يکي پس از ديگري آمدند و رفتند
و اينک
اين هم نجوا
مي دانم که حوض نقاشيم بي ماهي است
اما
اين تنها تازگي دلم را
براي تو مي خوانم
باشد که وجودت را خوش آيد،
با وجود تمامي کمي و کاستيهايش.
والسلام ....

از زمين و زمان به گوش جان مي رسد

نقل از وبلاگ سوشيانس