دلتنگ براي آمدنت لحظه ها چه دير استاينجا من اسيرماسير ثانيه هاي گنگ اينجا من اسيرماسير خويشتممن تو را نشناختماي كه نفسهايم با تو اشناستو صبحدمم با خورشيد چشمان تو طلوع مي كندمانده ام در اين بيراهه ترديد اينجا تا شكفتن راهي دراز است و من ....در ترديدم كه آيا تو را دوست داشته ام يا نه؟هزاران بار به خود نهيب زدم !!!من تو را نشناختماما براي معرفت راهي دراز است كه دراز است ره و من نوسفرمدستهايم را بگير خورشيد سانتا بمانم بر مدار عشق من
گمشده