خبر داري از دل زينب
يارش نيست
ياورش رفته
حسينش نيست تا
سرش را روي زانوي او بگذارد
غصههايش را بگوييد
سبك شود
زينب چه كند
عشقش رفته
عمرش رفته
نور دو چشمش رفته
تنها شده
اگر مروت بود
اگر جوانمردي بود
اگر ظلم نبود
زينب تنها نميشد
حالا توي اين دنيا حسين ديگر پيدا نميشود
آن هم حسيني كه حسين زينب باشد
ياورش باشد
پشت و پناهش باشد
حسين با قامت رعنايش
دل او را ميلرزاند
زينب دل شكسته است
بازهم بگويم از دل زينب
پهلوي مادر شكسته شد
سختي، غم و رنجشش مادر
او ديد
مادرش رفت شبانه، تنها
چه شد دل زينب
بگويم باز بر احوال دلش
وقتي پدر گفت فزت برب الكعبه
بر احوال او چه گذشت
نه
نه من ميدانم
و نه تو ميداني
در دل طوفاني او چه گذشت
بايد زينب باشي تا بداني چه گذشت