عشق يعني يک شلمچه استخوان ... ماندن تنها پلاکي از جوان ... عشق يعني يک طلائيه غريب ... يک دوئيجي يادگاري از حبيب ... عشق يعني يک هويزه قتلگاه… رويش صد جمجمه در پاسگاه ... عشق يعني يک دوکوهه غمگسار ... يک جزيره مردماني سوگوار ... عشق يعني يک حلبچه شط خون ... روي پيشاني گلها خط خون ... عشق يعني يک بيابان بيکسي ... نيست دنياي شقايق را خسي ... عشق يعني يک غروب آتشين ... جبهه را گشته مزين اينچنين ... عشق يعني يک پدافند التماس ... باغبان باغي از گلهاي ياس ... عشق يعني سنگري از اعتماد ... گشته فکه سرزمين اعتقاد ... عشق يعني جادهاي بيانتها ... خاکريزي بينهايت تا خدا ... عشق اينجا ياد زهرا ميکند ... نخل بي سر ياد مولا ميکند ... عشق اينجا دل ربايي ميکند ... عاشقان را کربلايي ميکند ... آري مردم عشق معنا ميشود ... عاشقي اما معما ميشود ... عشق با خمپاره معنا ميشود ... يا شهادت نامه امضاء ميشود